ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

دو تا پسر

سلام دوستای گلم.امروز میخواستم یه سوالی عجیب و  غریب ازتون بپرسم وشما هم از اون جوابهای خوشکل واسه ی ما بذارید در ضمن اگه میتونیت به بقیه هم بگین بیان و نظر بدن ببینیم تهش چی از آب در میاد: 

چه مشکلاتی جلوی پای دو پسر برای با هم زندگی کردن زیر یک سقف وجود داره ؟ 

یعنی دو تا پسر توی یه خونه با هم زندگی کنن دور از خونه ی پدریشون.

به خانواده ها چطور میشه این مسئله رو  عنوان کرد و عکس العمل اونها چی میتونه باشه ؟

آیا بعد از جدا شدن از خانواده مشکلاتی ممکنه پیش بیاد و اگه آره چی مثلا ٌ؟ 

  

و اگه سوال ونظری دارید به ما بگید ممنون.......

رابطه بین دو پسر

سلام 

مهمترین چیزی که ( به قول رئیس جمهور عزیزمون آقای موسوی )  بین دو پسر وجو داره عشقه و این مهمترین نکته بین دو پسر میتونه باشه.

من معتقدم و دارم میبینم که دوست داشتن واقعی بین دو نفر خیلی از مشکلات رو به سادگی خوردن لیوان آبی حل میکنه . با همین عشق کارهای بینظیری میشه کرد . عشق اعتماد و صداقت به ارمغان میآره . دروغ رو از لغتنامه دوستی پاک میکنه .

به قول یکی خیلی ها چشم ندارن رابطه های گرم و خوب رو ببینن . آره خیلی ها سعی میکنن که با شیوه های مختلف این عشق ها رو خراب کنن و از بین ببرن اما عشق واقعی میتونه اونا رو سرکوب کنه.

نمیدونم چرا اما متاسفانه با توجه به اینکه درد ما رو فقط جمع دوستامون میفهمن و میتونیم از اونها همفکری و کمک بگیریم به جای کمک پشت هم رو خالی میکنیم . (منظورم به اشخاص خاصی نیست و همه هم اینطور نیستن)

ولی خیلی جالبه

مقایسه کنید رابطه دو پسر رو با زن و شوهر :

۱- نه مادرشوهر داریم نه مادرزن و نه خواهر شوهر ( البته متاسفانه خواهر شوهر موجود است )

۲- مهریه  و شیربها که یکی از عاملهای مهم اختلافه نداریم

۳- جهیزیه ای در کار نیست و کسی از کسی بابت وسایل امضا نمیگیره ( تو ایران رسمه عروس از جهیزیه خودش لیستی تهیه میکنه و از داماد بیچاره امضا میگیره تا در مواقع خاص آفتابه لگنش رو جمع کنه و بره خونه باباجونش )

۴- تالار و آرایشگاه و فیلمبردار و .... به طور متوسط ۲۰ میلیون پول صرفه جویی میشه .

۵- ....

 

من خیلی وقت قبل به دخترا خیلی علاقه داشتم شاید یه دلیلش هم این بوده که من خواهر ندارم اما از همون بچه که بودم (فکر کنم ۷سالگی) پسرا رو هم دوست داشتم اما چند سالیه این علاقه واقعا شدید شده و دیگه حتی زیاد به دخترا توجهی نمیکنم.همیشه دوست داشتم یه پسری دوستم باشه که واقعا از ته دل دوسش داشته باشم و همیشه تا آخر زندگی کنارم بمونه که در طول این چند سال فقط به تعداد انگشتای یه دست تونستم پیداشون کنم اما هر کدومشون به یه دلیلی ازم دور شدن.....یکی شهرشو عوض کرد.....یکی خونشون رو عوض کرد و دور شدیم و خیلی چیزای دیگه . 

دوستای زیادی دارم اما اونی که از ته دل و واقعا بهش علاقه داشته باشم فقط  یکی واسم مونده که خیلی خیلی دوسش دارم و امیدوارم که دست نامرد روزگار اونو ازم جدا نکنه و گرنه........ . 

ادامه مطلب ...

یاد تو

چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو


                                       پس چرانیستی پیشم نگاه خیس تو کو؟


گوش گوش دوتا گوش دو دست باز یه آغوش

  

                                      بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش


چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من 

   

                                       دق میکنم می میرم اگه دور بشی از من


دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا 

        

                                      یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا



بچه ها  لطفا حرفای خوشکلتون رو واسه ما یادگاری بذارید. ممنون....


دنیای بچه ها

چقدر دنیای بچه ها قشنگه!

پراز امید وآرزو...پر از شیرینی وتلاش!

هیچوقت به نرسیدن ونشدن و....هچوقت به نه فکر نمیکنن.

تو دلشون آرزو میکنن وبرای رسیدن بهش هر راهی رو که بشه امتحان میکنن!

حتی باچشمای گرد ودستای کوچولوشون هزار جور کلک سوار میکنن وبالاخره هم با شیطونیاشون کلاه خنده گشادی سر همه ی اشکها وغم ها وترسها میذارن.

دنیا تو چشمای پرطراوت بچه ها همون دنیاییه که تو دنیای سرد آدم بزرگاست

دنیا نمیدونه که چرا قشنگیاش توچشای کوچولوی اونا پنهون شده...

آخه نمیفهمه که پاکی ومعصومیت یعنی چی!نمیفهمه گذشت ومحبت یعنی چی!

معنی زیبایی لبخند آدما رو درک نمیکنه!

دنیا خیلی سرده وبا سرماش داره گرمای دل خیلی ها رو میگیره....

کاش نمیدیدیم.کاش نمیفهمیدیم.کاش بزرگ نمیشدیم!کاش......

 


برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب ...

اونجا خونه ی خداست؟

الو... الو... سلام. کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی

جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون!.. مثل اینکه صدای یه فرشتس.

بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم.

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم.

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی

میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با

همان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت؛

بگو، زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت: خدا جون خدای مهربون، خدای

قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه

مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟ نکنه یادم بره هر

شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن

و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی

حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات

حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک: آدم، محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو

به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از

خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم

و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا برای تو کوچک است... بیا تا برای همیشه

کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.....