ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

کاش یکی پیدا میشد....

وقتی گناه می کنم از خودم بدم میاد. حتی وقتی گناه می کنم بازم فکر تو هستم. من از گناه بدم میاد خدا.


خدایا هر چقدرم که سخت باشه، هر چقدر هم که مشکلم بزرگ بشه، من نباید تن به گناه بدم. نمیشه خدایا. حتی اگه تو وجود نداشته باشی، حتی اگه خدایی نباشه و پاکی ای وجود نداشته باشه، بازم من نمیتونم گناه کنم. خدایا آخه من دنیام با این چیزا فرق داره!


خدایا منو ببخش. من دیگه گناه نمیکنم. قول میدم خدا. به همین اشک چشام قسم که دیگه هیچ وقت گناه نمی کنم….


من دیگه گناه نمی کنم خدا. حتی اگه تموم دنیا تنهام بزارن. حتی اگه همه ی دنیا دلم رو بشکونن. حتی اگه همیشه چشام خیس باشه.


خدایا قبول کن سخته! خدایا سخته. خدایا هر چقدرم سخت باشه، من نمیخوام گناه کنم.


خدایا تورو خدا تو بفهم. من بهشتت رو نمی خوام. من فقط از گناه بدم میاد، حتی اگه بهشت و جهنمی هم نباشه، با گناه دنیا واسم جهنم میشه و با تو بهشت.


خدایا، من دلم لذت گناه رو نمی خواد،من دلم نمی خواد از گناه لذت ببرم!


خدایا،من فقط یکی رو میخوام که بتونم واقعا دوسش داشته باشم نه اینکه بخوام تظاهر به دوست داشتن بکنم.خسته شدم از این بازی ها. چرا من اینقدر سخت گیر شدم؟؟؟چرا؟؟؟ چرا دلم هر کی رو قبول نمیکنه؟؟؟ کاش یکی پیدا میشد که واقعا دوسش داشته باشم....کاش.


خدایا کمکم میکنی؟؟؟



ادامه مطلب فراوش نشه+نظر

بازم یه داستان جالب


========================================================


روزی روزگاری گرگی بود لاغر و استخونی و به قول خودمون مردنی، آخه بیچاره تو جنگلی زندگی می کرد که پر از سگ های شکاری بود . سگهایی که خیلی خوب از اموال صاحباشون حفاظت میکردند، حتی خیلی خوب از اموالی که مال صاحباشون هم نبود حفاظت میکردند. اینجوری بود که هیچ غذایی گیر گرگ بیچاره و بدبخت نمی اومد، نه پرنده ای، نه چرنده ای، نه خزنده ای، نه رونده ای، نه ...


 

یه روز که گرگه توی جنگل نشسته بود و از فرط بیکاری به صدای قار و قور شکمش گوش میداد و احتمالا به این دور و زمونه ناسازگار (توی دلش البته) فحش و ناسزا میگفت، وسط جنگل یه سگ چاق و تپل مپل رو دید. یه لحظه پیش خودش فکر کرد: خوبه برم رمز موفقیتش رو بپرسم.

 

آروم آروم به طرف سگه حرکت کرد و سر حرف رو باهاش باز کرد ( و البته این نکته رو هم باید بگم که سگه و گرگه هر دوشون پسر بودند پس هیچ نکته منکراتی در اینجا وجود نداره.)


 

خلاصه گرگه یه جوری سر حرف رو با سگه باز کرد. احتمالا اولش یه کم در مورد وضع هوا صحبت کردند و بعد هم از مشکلات سیاسی و اقتصادی جامعه و خلاصه بحث رو به اونجایی رسوند که بتونه ازش بپرسه: تو چطوری اینقدر تپل شدی ولی من از لاغری پوست شکمم داره به کمرم میچسبه؟


سگه بادی به غب غب انداخت و گفت: خوب تو هم میتونی مثل من باشی، کاری نداره، بیا با من بریم مزرعه ما، خودم پارتیت میشم تا صاحبم استخدامت کنه، اونوقت سیل غذاست که برات سرازیر میشه.

 

 گرگه هم تا اسم استخدام و اشتغال تمام وقت و حق خوراک و مسکن و عائله مندی و بیمه رو شنید آب از لک و لوچش راه افتاد و به دنبال سگه به راه افتاد. سگه از جلو و گرگه از عقب. همینطور که میرفتن یه دفعه چشم گرگه افتاد به پشت کله سگه، دید که یه کم از مو های گردن سگه ریخته.

 

 گفت: دادا پس کلت چی شده، نکنه کچلی گرفته باشی ما هم وا بگیریم ( وا چقدر گرگه زود پسر خاله شد.) سگه گفت: درست صحبت کن، درست صحبت کن، مواظب درست صحبت کردنت باش، هیچی نشده به تو هم هیچ ربطی نداره. حالا از گرگه اصرار و از سگه انکار. آخرش سگه به حرف اومد و گفت این اثر قلاده است. گرگه گفت قلاده دیگه چه صیغه ایه ؟


 

گفت: روزها اون رو دور گردنمون میبندند ولی شبها بازش میکنن و ما می میتونیم هرجا خواستیم بریم.


گرگه گفت: یعنی شما آزاد نیستید که هر جایی که دوست دارین برین؟

سگه گفت: چرا ............ هان.......... یه جورایی نه.

 

گرگه هم از همونجا مسیرش رو 180 درجه تغییر داد و برگشت طرف جنگل و گفت اون شکم سیر و تپل ارزونی خودتون، من که نخواستم و بعد هم دمش رو گذاشت رو کولش و برگشت توی جنگل.

 

خوب حالا نتیجه های اخلاقی این قصه: 

 

1-کسانی که آزاد زندگی کردند هرگز زیر بار ظلم و بند نمیرن.

 

2- گاهی به دست آوردن رفاه بیشتر اونقدر ارزش نداره که باعث بشه آزادیهات رو از دست بدی.

 

3- خیلی ها هستند که برای اینکه شکمشون رو پر کنن آزادیشون رو میفروشن.

 

4- آخه از کی تا حالا گرگ به خودش جرئت داده که بیاد راست راست با سگ حرف بزنه؟

 

5- اصلا سگه اون وقت روز توی جنگل چی کار میکرده؟

 

6- به نظر شما اگر گرگه حرفهای سگه رو گوش میداد و باهاش به مزرعه میرفت، صاحب سگه تا چشمش به گرگه می افتاد، تفنگ رو بر نمیداشت و دخل گرگه رو نمی آورد؟

نظرات 52 + ارسال نظر
سلام عزیزم! خوبی؟! سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 15:36 http://iranerahat.co.cc

سلام چه وبلاگ زیبایی داری؟
یه سری هم به ما می زنی؟!!!

سلام.ممنون
الآنه میام

جیمی سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:47

سلام دوست عزیز منم جیمی همون شغال قدیم متاسفانه وبلاگ فیلتر شد منم دیگه از اون عکسا نمیزارم که فیلتر بشم دوست نداشتم برم بلاگ اسکای ولی اون بلاگفا الکی گیر میدن بیا وبلاگ جدیدم روز پنج شنبه اپ خوب و مجاز که تو دنیا بی نظیره منتظر ت هستم دوست عزیز

www.jimmy.blogsky.com

میگم تو هم توی بلاگ اسکای هستی دربارهی وبلاگ هست که زیر عکس نویسنده مینیسن جایی نیست که چیزی توش بنویسم راهنمایی کن بیا وبلاگم بگوممنون

سلام.بازم خدا رو شکر که این اسمتو عوضش کردی.حتما پیشت میام دوست گلم.
راهنمایی هم چشم....

اشکان سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 17:32 http://bigharar-boy.blogsky.com

سلام اریا جون

واقعا همین طوره ادم وقتی گناه هم میکنه در حال فکر کردن به خداست ولی با این حال انجامش میده...

خیلی داستان منو تحت تاثیر قرار داد
سگ و گرگ
تعبیر خوبی بود

ممنون داداشی

سلام داداشی

از تو هم ممنون که بهم سر زدی

ارسلان سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 22:01 http://11arsi.mihanblog.com

سلام آریا جون با مناجاتی که با خدا نوشته بودی کلی حال کردم
در مورد داستان سگ و گرگ هم یه نمور سیاسی میزد
بیخیال من که حالم بهم میخوره ازش ولی کلی خندیدم
ممنون که خبرم کردی
بابت همشونم مر30
فعلا

سلام داداش ارسلان

خوشحالم که راضی بودی

فعلا

ارسلان سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:22 http://11arsi.mihanblog.com

سلام عزیزم خوبی ؟؟؟
بیا که دوباره ارسلان بجای داستان
چند کلام حرف شنیدنی واستون گذاشته
بخونید و لذت ببرید

سلام.مرسی

باشه حتما میام

جیمی چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:41

سلام اپم منم جیمی خیلی زود پاشو بیا نظر هم یادت نره بدی

www.jimmy.blogsky.com

دیگه خبر نمیکنم خودت بلاید بیایی بدو بیا پر از عکسه

سلام.چشممممممم میام نظر هم میدم البته اگه بازم فیلتر یا مسدود نباشی

جیمی چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:47

سلام منم جیمی همون شغال قدیم اپم بیا وبلاگم برام نظر هم بده ادرستو . و اسمتو بزار عکسای جالبی و زیادی گذاشتم که اگه نظر ها خوب باشه بیشتر و بهتر هم میشه پنج شنیبه ها همیشه اپم دیگه خودتو بدون و بیا اگه خواستی لینک کنی بگو که راحت تر بیایی وبلاگم www.jimmy.blogsky.com


حتما بیا منتظرم زود به تمام نظر ها جواب میدم بعد بیا جوابت رو بخون

سلام.باشه باشه باشه

باشه

راسپوتین چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 21:31 http://boys-city.mihanblog.com

سلام آریا جان
متنی که نوشته بودی فوق العاده به دلم نشست خیلی خوشم اومد
اگه حرف دلته از ته دلم آرزو میکنم خدا آرزوتو برآورده کنه عزیز
میدونی چیه
تنفر از گناه یک امر ذاتیه ولی حیف که بعضی وقتها بهش آلوده میشیم امیدوارم در ترک گناه موفق باشی البته واسه خودم هم همین آرزو را دارم
به وب منم سر بزن خوشحال میشم نظر بگذاری
فعلا

سلام

آره حرف دلمه.خیلی وقت بود که میخواستم اینا رو به یکی بگم اما....
گفتم بهتره توی وبم بگم.
تا حالا که تونستم موفق باشم امیدوارم تو هم موفق باشی
چشم حتما بهت سر میزنم
فعلا

ارسلان جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 17:06 http://11arsi.mihanblog.com

سلام دوست من
ارسلان با موضوع ( جواب ایمیل خدا ) آپ کرده
با عکس های بازیگر نوجوان آمریکایی
به نام
Joel-beutolom
منتظر حضورت هستم

سلام داداشی

بهت سر میزنم

احسان برادری شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:49 http://blugh.blogfa.com

خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید:
«لو علم المدبرون عنی کیف اشتیاقی بهم و انتظاری الی توبتهم لماتوا شوقا الی و لقطعت اوصالهم.»
یعنی: «اگر آنانکه به من پشت کرده‌اند، می‌دانستند که چقدر به آنان مشتاق و چقدر منتظر توبه کردن آنان هستم، هر آینه از شوق من می‌مردند و بند بند پیکرشان از هم گسسته می‌شد.»

یه آشنا شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:31

سلام
مثل همیشه وبت قشنگه ..
امیدوارم به یاد دوستان قدیمی هم باشی
کاش...

سلام
ممنون
امیدوارم دوستای قدیمی هم به ما سر بزنن نه اینکه بی خبر بذارن و برن.
کاش...

یه آشنا یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:06

کاش..
کاش...
کاش....
به یاد دوستان قدیمی هم باش فقط همین
دوستان قدیمی به یاد شما هستن ....

شعر میگی؟؟؟
ما همیشه به یادشون بودیم و هستیم
اما نمی دونستیم کجا وچه طوری بهشون بگیم

عسل یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:23 http://www.khajl.blogfa.com

سلام خوبی اریا جان؟

سلام ممنون عسلی

عسل یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:23 http://www.khajl.blogfa.com

ببخشید دیر اومدم

مهم این که اومدی عسلی

عسل یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:23

واقعا شرمنده

دشمنت....

عسل یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:24 http://www.khajl.blogfa.com

وب تو هم خیلی خوشگله

البته به پای وب خوشمل شما نمیرسه که

عسل یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:25 http://www.khajl.blogfa.com

با تبادل لینکم موافقم برا من مهم نیست باچی میلینکی ولی شاید برا تو مهم باشه خودت بیا بگو با چی بلینکمت

واسه من هم مهم نیست اما باشه میام پیشت

یکتا یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 22:05 http://www.bi-hamzaboon.blogfa.com

سلام...
داستان خیلی قشنگی بود!! کلی خندیدم...
خودت گفتی؟ اگه اینجور باشه که خیلی باید انشای خوبی داشته باشی...
موفق باشی دوست عزیز.

سلام...
خوشحالم که خوشت اومده
من داستان مینویسم حتی از توی یه جشنواره هم مقام دارم اما این داستان کار خودم نبود
ممنون که به وبم سرزدی

یه نفر دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:32

پسرک 12 ساله وسکس در خانه فساد

یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت:

- من می خواهم با یکی از خانم ها سکس داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم

گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:

- باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن

پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟

"مامان" گفت: نه ندارند

پسر که خیلی زبل بود گفت:

- تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم

اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:

- چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟

پسرک با بی میلی جواب داد:

- امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد

بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه ترتیب اونو خواهد داد و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد

وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد

هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت

چه جالب!!!!!!!

سعید دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:25 http://saeede69t.blogfa.com

ایول
نه خوشم اومد
حالا کجا وعده؟
دوسدارم بلا سرم بیاد

اسکول منظورم فامیلیت نبود
تو که اصلا ارزش بلا اینا رو نداری

عسل دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:37 http://www.khajl.blogfa.com

سلام خوبی؟

سلام.خوبم به خوبی تو

عسل دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:37 http://www.khajl.blogfa.com

من لینکوندمت

منم لینکوندمت

عسل دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:37 http://www.khajl.blogfa.com

مرسی لینکم کردی

از تو هم ممنون عسلی بابت لینک کردن من

سعید دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:26 http://saeedet69.blogfa.com

عمه ننه اسکول خودتی...
دوستداری بدتر حرف بزنم همینجوری جلو برو خب
منم نگفتم فالیمه... هه هه
بچه تو سرت هوس قرمه سبزی کرده... کوچولو
چرا ارزش بلا ندارم؟ ولی تو یکی عجیب داری...
نگفتی کجا وعده؟ دوسداری بیام کلاس ۱۲۷ یا ۱۳۵ که کلاساتون عمدتا اونجاس؟
درضمن بیشعور احمق مگه نگفتم واسم نظر میذاری عمومی بذار! من اگه میخواسم خودم رو قایم کنم که آدرس وبمو بهت نمیدادم و یا نمیگفتم آدرس وب کلاسم چیه! بعدم اینکه تو کوچولو ماهی یبار با این پسره اصفهانی تو کلاستون سر موسوی و احمدی نزاد بحث میکنید چی بهتون میرسه؟ آقای آریا خان خداییش بیا یجا وعده بذاریم؟ هان؟

ادب رو برم
جوابتو که توی وبت گرفتی

سعید دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:28

البته نظر عمومی نذار ! بچها میان تو وبم واسه هردوتامون جالب نیس... منم اسمت رو تو وب نمیبرم

چشممممممممممم

saeed سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 http://saeedet69

سام
باس بگمتون که اگه قراره کسی بیاد جلو دست بده دوستام باید بیان نه من...
بعدم اینکه هروخ شما بخواید من میام سر قرار...
درضمن سلام بچا برسون

علیکش
ببخشید
قرار چیه هر وقت منو دیدی میای مثل بچه آدم جلو سلام میکنی
اگه قرار باشه کسی سلام برسونه اون بچا هستن

احسان برادری سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:40 http://blugh.blogfa.com

آقا پسری عاشق دختری بزرگتر از خودش شده ولی شرایطش فراهم نیست و نمی دونه چیکار کنه. جواب سؤالش رو در بلوغ بخانید. جواب طناز هم بدک نیست.

الآنه میام

شیما سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:52 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
ببخش دیر اومدم مشکل پیش اومد برام فکر کنم دیگه دیر به دیر بیام نت
از من میشنوی با این سعید دهن به دهن نشو خیلی بیشخصیته
از مریم خبری نشد ولی دختر خوبی بود حیف
ولنتاین خوش گذشت؟

سلام
دلم تنگیده بودم واست
آره بدجوری
اصلا به هم نمیان 180 درجه با هم فرق دارن
اون یه آشنا که واسم نظر میده فکر کنم مریم باشه
چی بگم؟؟؟

ارسلان چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 14:03 http://11arsi.mihanblog.com

سلام جیگر
ارسلان با موضوع ( بهشت و جهنم ) آپ کرده یه آپ طوفانی
با عکس های بازیگر نوجوان آمریکایی بنام
Nick Romeo
منتظرم اومدیا

سلام داداشی

باشه حتما میام

پسرک تنها پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:54 http://www.boy-silent.blogfa.com

در مورد گناه کردن
حس خوبی داری

...

محمد سینا جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 23:39 http://mohamadarnoldssh.mihanblog.com

سلام دادا گله
خوفی مهربون ناز گلم
دادا اپه اپم بیا باشه
نوکرت ممدارنولدیاعلیبابای

سلام داداشی
ممنون.گلی از خودته
چشم حتما میام
بابای

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 http://www.sama20a.blogfa.com

سلام آریا جان مطالبت عالیه . آره راست میگی خیلی خوبه یکی واقعا دوست داشته باشه به وب منم یه سری بزن خوشحال میشم

سلام.ممنون.
حتما بهت سر میزنم

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23

ایول بابا همیشه اینقد زود جواب میدی دمت گرم

همیشه که نه...دانشجو چیش دست خودشه که وقتش دست خودش باشه؟؟؟
یهو دیدی همون لحظه جواب دادم یهو دیدی دو روز بعد

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:45

آره راس میگی همه دانشجوها اینجورن هر جا هستی موفق باشی میبینم که اکثر اینایی که لینکت کردن دخترن پس وحشتناک سرت شلوغه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه اینطوریا هم نیست اول فقط همه دوستای من پسر بودن نمیدونم چی شد بعد یه مدت همشون یکی یکی وبلاگاشونو حذفش کردند و رفتند.
حالا هم واقعا نفهمیدم چی شد که همه شون دختر شدند!!!!

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:52

اگر منم بودم نمیدونستم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟ میتونم بپرسم دانشجو چه رشته ای هستی البته اگر دوس داشتی جواب بده؟

دوست دارم بگم اما چون اکثر دوستام توی وب اسم دانشگامو میدونن به دلایل امنیتی!!! بهتره که نگم

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:59

خب ناراحتی نداشت که نگو موفق باشی بابای ی ی ی ی ی ییییییییییییییییییییی

فکر میکنی من صبح تا شب پای سیستمم که همون لحظه جواب بدم.
امیدوارم تو هم موفق باشی.
باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:56

اه چقد بد اخلاق . بعدشم من گفتم رشتت نه دانشگات . اه اه

کجا بد اخلاقی کردم من.به هرحال معذرت میخوام.اگه جواب منو قشنگ بخونی میفهمی که منم گفتم چون دانشگامو همه توی این وب میدونن بهتره که رشتم رو نگم.
حالا خودت رشته ت چی؟؟؟

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:19

آهان خوبه دانشگاه دولتی یزد درس میخونم ولی شاید انصراف بدم برم رشته گیاه پزشکی آزاد

واسه چی؟؟؟؟
داروسازی که خیلی بهتره.خوشحالم که هم دانشگاهی از آب دراومدیم

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:24

جدی شما مگه دانشگاه یزد درس میخونی . خودت بچه کجایی؟

آره دانشگاه یزد هستم و بچه یزد.شما چی؟
راستی منو از کجا پیدا کردی؟؟؟

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:31

اصالتن جنوبی هستیم مامانم اهل یزد الانم میبد ساکنیم همینجوری پیداشدین داشتم تو گوگل دنبال یه چی میگشتم که وب شما رو دیدم

پس خوابگاهی هستی...
نگفتی سال چندمی؟؟؟

[ بدون نام ] شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:37

نه میام خونه از خوابگاه بدم میاد جفتشو

سال چندمی؟؟؟

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:40

با اجازه من باید از نت بیام بیرون خوشحال شدم شب بهت سر میزنم

!!!

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:41

هنوز ترم اولیم ۱۸ سال بیشتر ندارم

مثل خودمی.....برو تا دیرت نشده

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:44

باباییییییییییییییییییییییییییییییییی

باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:48

چی مثل توام . تو یه سال بزرگتری خودتو قطی بجه ها نکن {هه هه }بای

بابا منم سال اولی هستم.پشت کنکور هم اصلا نموندم.ترم دوم هم هستم.چند ماهیه ۱۹ ساله شدم
بای

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:00

سنام خوفی ترم دومی . مزاحم نمیخوای

علیک.خوف خوفم.ترم دومی هستم مث خودت.چرا که نه....

سما شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:06

هر وقت اومدی نت برو تو وبم خبر بده باااااااااااااااااااااااااااای؛؛؛؛؟؟؟؟!!!!!!

وب؟؟؟ پس آدرسش کو؟؟؟باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب

سما یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 http://www.sama20a.blogfa.com

یه کم اون چشاتو باز کن عزیز میبینی

حالا گذاشتیش
خودت چشماتو بیشتر باز کن تو نظرای قبلیت ببین چیزی نیست

سما یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:55

اتفاقا هست جون من برو ببین

بیستا نظر دادی فقط توی اولیش آدرستو نوشتی.منم بعدا دیگه دقت نکردم
منم یه کم مقصرم که همون لحظه نیومدم پیشت

سما یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 17:01 http://www.sama20a.blogfa.com

چه عجب بعضیا بهمون سر زدن

خواهش میکنم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد