ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

خدای درون ما+داستان

حتما متوجه هستید که درون هر یک از ما دو نیروی متضاد و البته قوی همیشه با هم در گیر هستند. شاید تصور ما آدم ها از شیطان به عنوان یک موجود خارجی در محیط که مدام مشغول گول زدن(!) ماست کمی غیر منطقی وبیشتر شبیه آموزش کوکان برای شستن دست ها قبل از غذا بنظر برسد! اما چه کسی میتواند وجود شیطان و تفکرات شیطانی را در خود انکار کند؟!


من معتقدم که خدا جزئی از وجود آدم هاست. شاید تعبیر صحیح تر این حدیث قدسی که: “خداوند از رگ گردن نیز به انسان نزدیک تر است” نمایانگر این موضوع باشد. خدا حقیقتا در آسمان، یا در سنگ و سیمان کعبه نیست. در لابه لای صفحات کتاب های قطور احکام و نماز هم نیست. جایی دوری نرویم… خدا همین جاست، در درون خود ما!


حتما شنیده اید که می گویند: “حرف راست را از بچه باید شنید” می دانید چرا؟ چون بچه ها فرشتگان زمین اند که فقط بال نداند. کودکان راست می گویند، چون نمی توانند دروغ بگویند! چون خدای درونشان قدرتمند است! همه انسان ها در درون خود خدایی دارند. تا کنون شده است که گناهی را انجام دهید و هیچ احساس گناهی نکنید؟! مطمئنا وقتی رشوه می دهیم، دروغ می گوییم، یا زنا و بی عفتی می کنیم، عمق وجود ما، ناخودآگاه از کثیف بودن و اشتباه بودن این ها به ما می گوید. هر چند که ما با هزار و یک بهانه ی بی ربط خودمان را قانع می کنیم به انجام گناه! چه قدر زیبا گفته است مهدی میرانی، وقتی می گفت: “کلاه گذاشتن بر سر دیگران ساده تر از آن است که تصورش را بکنید، از آن ساده تر این است که سر خومان را کلاه بگذاریم!!”


از خدای درون گفتم. خدایی که به خود آن شخص تعلق دارد، آری خدای درون. من به کلمه ی “خدای درون” اعتقاد دارم، اما نزدیک ترین مصداق برای خدای درون چیزی نیست جز “وجدان”!


+ وجدان خفه کن!

من از کودکی هیچ وقت نمی توانستم دروغ بگویم. حتی اگر این دروغ شکستن وسیله ای باشد که بدانم به خاطر آن سخت تنبیه می شوم. چون زشتی و پلیدی دروغ گفتن را با تمام وجود احساس می کردم. تحمل تنیه را داشتم اما تحمل گناه به این سادگی را نه! اکنون نیز همان احساس پاک را دارم، اما چیز های جدید هم یاد گرفته ام، چیز هایی مثل اینکه چگونه سر خودم و احساساتم کلاه بگذارم! بنابر این بین راست گفتن و از دست دادن و از آن طرف دروغ گفتن و به دست آوردن، راحت ترین راه را انتخاب می کنم و آن این است: دروغ می گویم، حتی اگر به قیمت کلاه گذاشتن به سر خودم تمام شود! مگر نه اینکه همه روز شب سر همدیگر کلاه می گذارند؟! جالب اینجاست که خودم هم خوب می دانم چه کلاه گشادی بر سرم رفته! برایم دردناک تر این است که این کلاه را خودم با دست های خودم بر سر خودم گذاشته ام!


همه ما آدم ها فرقی نمی کند خوب یا بد زشت و زیبا و با هر درجه ای از ایمان خدای درون خود را داریم. فکر نمی کنم به کتاب احکام و استفتاء و مرجع تقلید(!) نیازی باشد. چرا تقلید؟! وقتی خدای درون ما بی واسطه برای ما حرف میزند! 

نوشته:مهدی



ادامه مطلب و یه داستان شیرین و جالب.......یادتون نره ها.......

نظر هم بدین...باشه؟؟؟


=========================================================

یکی بود یکی نبود. یکی از روزهای گرم تیرماه بود. یک دهقان فداکاری بود که ریزاحمد نام داشت و خیلی به شدت احساس فداکارآلودگی می‌کرد و تصمیم گرفته بود پوز پترس فداکار اجنبی را بزند. یکی از همان شب‌های تیرماه که ریزاحمد خسته و کوفته از سر کار به خانه برمی‌گشت و در حال خواندن یک ترانه‌ی محلی روی ریل‌ها بود (معلوم نبود بالاخره اون شب بارون می‌اومد یا نمی‌اومد. به من و شما مربوط نیست قصه را بچسبید و درس‌تان را بخوانید) بله اون شب که بارون ‌اومد ... یارم لب بون اومد ... نه این مربوط به درس نبود. حواس نمی‌گذارید برای آدم. بله اون شب که بارون می‌اومد ریزاحمد روی ریل قطار داشت می‌رفت که دید کوه ریزش کرده و سنگ‌های بزرگ‌ناکی افتاده‌اند روی ریل به چه درشت‌جاتی.


ریزاحمد پیش خود فکر کرد: یاپیغمبر! الان قطار می‌آید و همه‌ی مسافرها خاکشیر می‌شوند و آبرویمان پیش بین‌الملل و سرخه صلیب می‌رود. اتفاقاً قطار آن شب قطار اصلاح‌آلات و بارش پر از ماشین اصلاح بود که برای زدن پشم و پیله‌ به کار می‌رفت.


ریزاحمد که دید کوه ریزش کرده به ذن فرو رفت و پس از دقایقی رفتن به عوالم روحانی و مدیتیشن ای‌کیوسانی، فکر بکر و منطقی خوبی به کله‌اش رسید و تصمیم گرفت برای این که قطار به سنگ‌ها نخورد و از خط خارج نشود خودش قبلاً آن را منفجر کند! این که چطور این فکر بکر به مخ احمدک ما رسید به شما مربوط نیست، درس‌تان را بخوانید.


بله ریزاحمد با این فکر چند دینامیت از جیبش در آورد و آن را به ریل قطار بست. همین که قطار نزدیک شد ریزاحمد دینامیت‌ها را روشن کرد. (البته برای دماغ‌سوخته کردن مستندسازان فضول او به دلیل بارندگی به جای کبریت از فندک المنتی استفاده کرد).


بعد از چند ثانیه دینامیت‌ها گرومپی منفجر شدند و قطار با صدای وحشت‌انگیزناکی از ریل خارج شد و سر و کله‌ی مسافران و لوکوموتیوران را هم شکست و پدر صاحب بچه‌ی همه‌شان را درآورد. لوکوموتیوران زخمی و عصبانی از قطار چپ شده خودش را کشید بیرون و به قصد کشت دنبال ریزاحمد گذاشت. ریزاحمد بی‌گناه و معصوم هم که دید هوا پس است پا گذاشت به فرار و حالا ندو کی بدو. لوکوموتیوران هم پشت سرش با مشت‌های گره کرده و فحش‌های هجده سال به بالا و کمر به پایین همچنان می‌دوید تا رسیدند به نقطه و محل ریزش کوه. و آنجا بود که لوکوموتیوران خشکش زد.
لوکوموتیوران که دید کوه ریزش کرده و فهمید ریز احمد چه فداکاری بزرگی کرده اشک در چشم‌هایش جمع شد. ریزاحمد را بغل کرد و های های شروع کرد به گریستن. بقیه مسافران و خبرنگاران بین‌المللی و روسای ایستگاه‌های قطار هم با فهمیدن حادثه به محل آمده دور آنها جمع شدند و صحنه‌ی ملودرام هندی‌ناک و بالیوودآسایی به وجود آمده بود که اشک از مشک قورباغه در می‌آورد. عکاسان کلیک کلیک عکس می‌گرفتند و بقیه در دستمال‌شان فین می‌کردند و تولید آب دماغ در آن سال از همین جا فراوان شد.


به زودی عکس ریزاحمد را به عنوان دهقان فداکار در تمام کتاب‌های دبستانی و دانشگاهی و روی جلد مجله تایم زدند و تفاسیر متعددی از روش‌ فداکارانه ریزاحمد و ذکاوت او در دنیا انجام شد. حادثه‌ی آن شب فراموش ناشدنی به عنوان درس عبرت و الگویی برای فرزندان خاک عالم شد.
هنوز کنار ریل‌ها، قطار از خط خارج شده‌ی زنگ‌زده‌ای وجود دارد که به عنوان یادبود عکس ریزاحمد فداکار را در حالی که نیش‌اش تا بناگوش باز است روی آن زده‌اند و زیر آن نوشته: ما اینیم

نظرات 25 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 http://maryampardis.blogfa.com

سلاام .
نخیر اون داداش واقعی خودمه همونکه چشم دیدنمو نداره ...
ولی جدی میگم خیلی ناراحت شدم اینجوری گفتی مخصوصا این رضا ، اصلا من کی اسم اونو تو کامنتات گفتم ؟!
از حرفات معلومه رشتت علوم سیاسیه ،نمیدونم شاید اگه علوم سیاسی بودی خیلی موفق بودی !
امیدوارم هر رشته هستی موفق باشی ..

سلام مریم
کدوم حرفم ناراحت کننده بود.معذرت میخوام خوبه؟؟؟؟
اون دیگه بمونه تا تو هم از خودت بگی.
امیدوارم تو هم موفق باشی

مهرداد یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 http://eshghe-penhon.blogfa.com

سلام..اریا ...نبودی ؟من چند وقته پیش نظراتت رو میخوندم دیدم که مشکلی برات پیش اومده..البته به من هیچ ربطی نداره...اینو میفهمم..
ولی الان اومدم بگم خوشحال شدم برگشتی....اپ عالی بود..
موفق باشی...چون من با تو کاملاهم فکرم و دوست دارم به وبت سر بزنم..
خدانگهدار..

سلام.....مهرداد.....دیگه امتحاناتو از این جور حرفا....شاید دیگه وقت نکنم مثل سابق آپکنم وبهتون سر بزنم اما تنهاتون نمیذارم
کجا دیدی من گفتم مشکلی دارم.کدوم آپم بود آخه الآن چیزی یادم نمیاد

ممنون که بهم سر زدی
منم بهت سر میزنم
خدانگهدار

احسان امو یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:26

سلام خسته نباشی بعده این همه وقت عزیز :)

ایول عجب دارستانی و همه در دستمالشان ...

خیلی با حال بود

ایول :))))))))))))

سلام احسان.ممنون.دیگه امتحاناتو از این حرفا

ممنون
باحالی از خودته

داریوش یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 http://dariush1.blogfa.com

سلام
مرسی/ خسته نباشی

سلام داریوش
ممنون/تو هم خسته نباشی

داریوش یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 http://dariush1.blogfa.com

راستی با همون اسمی که گفتی لینک شدی
موفق باشی

دستت درد نکنه.ممنون

شیما یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 14:09 http://shimanarges.blogfa.com

سلام به داداش بی معرفت خودمون!چه خبرا؟امتحانارو دادی؟خوب دادی؟
من که کلا افتضاح دادم این امتحاناروو!مخصوصا ریاضی و فیزیکو...........و
البته شیمی..................
خب حالا دیگه اسم وبو عوض میکنی مارو خبر نمیکنی؟؟؟؟؟؟باشه اشکال نداره میزاریم به پای بیمعرفتی شما پسرا!!!!!!
فعلا
عزززززززززززت شما زیاد!

سلام شیما.نه بی معرفت چیه اومدم به وبت اونم چند دفعه اما هر چی خواستم جمله نظربدهید رو پیدا کنم روش کلیک کنم پیدا نمیشد!!!!!!!
منم خراب کردم امیدوارم دفعه های بعد موفق تر باشی
حتما پیشت میام این دفعه.اتفاقا میخواستم خبرت کنم ولی نشد

بای

احسان امو یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 14:22

راستی آپم بیا

باشه حتما میام

اشکان یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:14 http://bighararboys.blogsky.com

سلام داداشی

داستان ادامه مطلبت واقعا قشنگ بود
طنز تلخ
واقعیت امروز ما...
ریز احمدی که همه چیز را به بازی گرفت..حتی حقیقت انسان

قربونت برم
فیلا

سلام اشکان جون

ممنون
خوشحالم که حداقل یکی اینو خوب فهمید

فدات بشم
بای

مریم یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:57 http://maryampardis.blogfa.com

سلام .
کدوم حرفم قابل گفتن به داداشم نبود ؟
منو اون خیلی با هم خوبیم ، خیلی هم همو دوس داریم ولی یه وقتایی خیلی با هم دعوا میکنیم اما ...
نمیدونم چرا میگی یعنی چرا شک داری که ما با هم خواهر برادریم ؟ میخوای شناسنامه هامونو اسکن کنم بعدش میل ؟!!!
آره من یزدی ام .
داداشمم تو دانشگاه شماس البته اگه تو دانشکده علوم انسانی باشی ، ...
اینکه اون ور آبیه فقط اونطرف باشه اما تو از اونوریش خوشت میاد رو واقعا هر چی فشار اوردم نفهمیدم ...!

سلام
همن ازدواج و از این حرفا
اگه وقعا سعید داداشته خوشحالم که رابطه خوبی دارید.دعوا هم دیگه یه وقتایی شیرینه
اگه اسکن کنی که خوبه.
خوشحالم که همشهری هستیم اما کاش دانشگاتو هم میگفتی

شیما یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:18 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
بابا من توی دو تا پست اولم لینک نظرارو قرار ندادم باید میرفتی پست سوم از بالا نظر میدادی
در ضمن اینم بگم مریم اهل این حرفا نیست که بخواد به قول معروف پسرباز باشه تو این چند وقتی که باهاش دوستم عینهو ابجیم دوسش دارم
اگرم بهت گفته محسن شاید اشتباه شده چون اونسری یه پسره بهت گفته بود تو نظرش محسن!فکر کنم از اون یاد گرفته وگرنه مریم دختر پاکیه
بازم پیش ما بیا
بابای

سلام

من دوتا اولی رو که دیدم دیدم چیزی نست گفتم حتما بقیه هم همین جوره.
میدونم اما مخواستم واقعا پی ببرم که سعید داداشش هست یا نه.

حتما بازم
بهت سر میزنم
بابای

ن دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:36

معصومیت و مظلومیت برای عشق به خدا بنا شد

و عشق به غیر خدا هوس است

منم چیزی غیر از این نگفتم

مریم دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 http://maryampardis.blogfa.com

سلااام خوبی ؟
انقد شک داری که میگی اسکن کنم؟!
ازدواج ...!
منو اون با هم خیلی راحتیم ..
وقتی از دختری خوشش میاد به من میگه البته به هم رو نمیدیم..
من دانشگاه یزد نیستم ... اما سعید هست ..
اپم که کردی ..
موفق باشی ..
فعلن

سلاااام.مرسی
نه بابا شوخی بود مگه فزولم که بخواد اطلاعات شخصیتو بدونم. من به تو شک ندارم به سعید شک دارم.
خودت گفتی..!
حالا سعید کجاست؟چند وقتیه پیداش نیست.

ممنون
بای

شیما دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:44 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
اول:دستم درد نمیکنه!(شوخی کردم به دل نگیر داداش!)
دوم:منم باهات موافقم ولی تو اینکه دخترا مثل پسرا فقط بخاطر سر کار گذاشتن با پسرا دوست میشن بات موافق نیستم(حداقل بیشترشون اینجورین!)
سوم:اینکه معلومه دخترا از پسرا دوست داشتنی ترن!(وای من چه پرو تشریف دارم!)
چهارم:به نظرت بهتر نیست این کل کلای بیخودی رو تمومش کنیم(این جمله ی چهارم رو با همه بودم!)
پنجم:اون وب قبلیت باحال تر بوداااااااااااااااا(تازگیا وب ارسلان قاسمی رفتی؟قالبشو عوض کرده!)
ششم:امروز معلم دینیمون بحث ازاد گذاشته بود در مورد دشمن شناسی
میگفت این بحث جنبش سبز شده بازیچه ی دشمنان بعد برگشته میگه احیانا اینجا طرفدار جنبش سبز داریم یا نه؟ من و چندتا از بچه ها دستمونو بلند کردیم برگشته میگه خدا هدایتتون کنه!حیف که معلممون بود هر کی دیگه بود چنان جفت پا میرفتم تو صورتششششششششش!
هفتم:نظرم خیلی طولانی شد خودم که خسته شدم تو رو نمیدونم!
بزار ببینم حرفی ندارممممممممم
............
...........
نه دیگه حرفی نیست!
بابای!

سلام
در مورد اینکه دخترا از پسرا دوست داشتنی تر هستند من قبول دارم اما نه همشون .تو پسرا هم میشه دوست داشتنی پیدا کرد البته از تو اون بچه کوچولو هاشون
من کل کل رو دوست دارم اما نه اینجا آخه نه وقت دارم نه حوصله که تایپ کنم.
به ارسلان هم سر میزنم. دلم واسه نیکی کوچولو و وبش هم تنگ شده.
چرا به این معلمتون جواب ندادی پر رو میشه.
آره بابا منم خسته شدم چیه این نظر(شوخی کردم)

بهت سر میزنم
بابای

شیما دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:45 http://www.shimanarges.blogfa.com

راستی فزول غلطه باید بنویسی فضول!

بابا اینا واسه ابتدایی بودو درس دیکته چه فرقی داره تو بنویس فذول.مهم برداشته

ارسلان سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 00:22 http://11arsi.blogfa.com

سلام آریا جون ببخشید اگه دیر اومدم
آپ خوبی بود مخصوصا داستان که من خیلی باهاش حال کردم
در ضمن لینک شما عوض شد
راستی ببینم یعنی تصمیم گرفتی بزرگ شی که لینکت رو عوض کردی ؟؟؟
بیخیال پاشو بیا پیشم که منم با یه داستان آپم

سلام داداش ارسلان
خوشحالم که خوشت اومد
ممنون
دیگه آدم بخواد یا نه بزرگ میشه.نه من هنوز هم بچه ها رو دوست دارم درسته اسم وبم عوض شده اما مطالبش شاید گهگاهی مثل قبلا باشه
حتما پیشت میام

شیما سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 00:25 http://www.shimanarges.blogfa.com

یه چیز دیگه رفتم اونیکی وبت نظر دادم!!!!
الان ساعت دوازده نصفه شبه خوابم نمیبره اومدم نت. تازه نود روهم گذاشته ولی حوصلم نمیشه بشینم کامل بببینم!

من خودم یادم رفته بود یه وب قبلا داشتم ممنون که یادت بود و به منم یاآوری کردی آخه این روزا اصلا وقت ندارم
نگفتی آبی هستی یا قرمز؟ یه حدس هم بزن بگو من کدوم طرفی هستم

مریم سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:44 http://maryampardis.blogfa.com

سلام
کاش خواهر داشتی ؟
مگه داداش نداری ؟ خب مگه با داداشات راحت نیستی ؟
پس یا اختلاف سنیتون با داداشت ۷-۶ ساله که باهاش راحت نیستی یا داداشت کوچیکه که نمیشه بهش بگی از این دوحالت خارج نیست ...
خب اگه دختریو دوس داری به خودم بگو منم خواهرت !!!!!
واقعا یعنی تو تو دانشکده داداش منی ؟‌ همو هم نمیشناسین ؟ جالبه ! اینطوریکه اون تعریف میکنه دانشکدتون باید کوچیک باشه با ۵-۴ تا رشته ... پس حتما همدیگه رو در روز بارها میبینین !
به هر حال موفق باشی
فعلا

سلام مریم
منم با داداشام راحتم اما خواهر یه چیز دیگه ست.اتفاقا من با داداش بزرگیم رااحت تر هستم تا داداش کوچیکی.
برفرض هم که من یکی رو دوست داشته باشم چه جور بهت بگم چیکار میتونی بکنی؟؟؟تو که اینجا نیستی.
آره اینجوری که سعید میگه باید با داداشت تو یه دانشکده باشیم شاید روزی صد دفعه همو دیده باشیم اما هیچکدوممون همدیگه رو نمی شناسیم.
سعید تعریف کردن بلد نیست.آره دانشکده مون کوچیکه اما دانشگاهمون نه.ناسلامتی بزرگترین دانشگاه خاورمیانه هستا.
ممنون که بهم سر زدی.
بای

شیما سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 14:43 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
اول:کل کل دوست داری؟خوب منم دوست دارم ولی به قول خودت اینجا جاش نیست!
دوم:من طرفدار تیم استقلالم......فکر کنم توهم طرفدار پیروزی باشی!
سوم:معلم دینی ما ارزش جواب دادن نداره به قول بابام اون کله گنده هاشون که به اینا درس میدن هیچی حالیشون نیست چه برسه به اینا که جووووووووووجن!
چهارم:تو اینکه بچه ها خیلی دوست داشتنین باهات موافقم.....مثلا همین ابجی خودم شیش سالشه انقدر بانمکه و شیرینه عینهو ابنبات(چی گفتم هم بانمک هم شیرین میشه شور و شیرین!)درسته بعضی وقتا کاراش واقعا لجمو در میاره ولی دلم نمیاد دعواش کنم.........
مرسی از اینکه جواب نظرامو دادی
بابای

سلام
اشتباه فکر کردی دیگه منم استقلالی هستم از اون دو آتیشه ها.
آبجی کوچولوتو اذیت نکنی ها.هواشو داشته باش
خواهش میکنم
بای

شیما سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:06 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
جدا استقلالی هستی؟بابا ایوللللللللللللللللللللللللللللللللل!
ولی بهت میخوره پرسپولیسی باشیااااااااااااااا
خوب بشینیم دعا کنیم استقلال دوباره با پرسپولیس مساوی نکنه!
و همچنین در بازی بعدی فرهاد مجیدی شیش تا گل بزنههههههههه!
فعلا
بابای!

سلام
به چی من میخوره که پرسپولیسی باشم؟؟؟؟!!!!
اتفاقا این بازی رو پیروزی میبره از روزنامه های پیروزی واستقلال معلوم بود پیروزی میبره اونم ۲-۱
ایوللللللللللللللللللللللل فرهاد رو خوب اومدی.فقط فرهاد مجیدی
بای

مریم سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 19:38 http://maryampardis.blogfa.com

راست میگی خواهر خیلی خوبه کاش منم یه خواهر داشتم البته داداشام خوبنا اما ... خواهر خوبه دیگه !
حالا واقعا یکیو میخوای ؟ اگه ترم اولی که هنوز خیلی زوده ..
یا خواهر رو میخوای واسه روز مبادا ، روزی که یه دختره چشتو گرفت ؟
حالا چه فرقی میکنه من خواهرت سعید داداشت میخوای باهم دوس بشین، تو به اون بگو ، اون به من هان ؟!!!!
همینکه تو هم با داداشت راحتی حتی اگه نه مث منو داداشم ، همینشم خوبه ، خیلیا همینشم ندارن ..
پس زیادم عقب نیستی ...

یعنی چی زوده؟؟؟؟ روز مبادا چیه؟؟؟ ترم اولی چیه؟؟؟ترم دوم
اگه جای من بودی میفهمیدی.تو رو قبول دارم اما سعید رو نه اینکه همین اول قهر کرده.من به اون چی بگم؟؟؟؟ اون به من چی بگه؟؟؟؟

شیما چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 15:44 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام من اپم خیلی خوشحال میشم اگه بیای
راستی الان نیمه ی دوم بازی استقلال پرسپولیسه هنوز که مساوین فرهاد مجیدی شیش تا گل نزده و فعلا فقط یه دونه گل زده!ایشالله
که پنج تا گل دیگه هم میزنه!
یادت نره بیایا چون اپم
عزت زیاد!

سلام
باشه حتما میام
غصه نخور یکی دیگه هم میخوریم.فرهاد هم پنج تا دیگه نمیزنه
چشم میام

شیما چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:29 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام
دوباره اومدم
همین الان بازی استقلال پرسپولیس با نتیجه ی یک بر صفر به نفع پرسپولیس به پایان رسید........این تیکرو عینهوووووو عادل فردوسی پور گفتم!
ای خدااااااااااااااا فرهاد مجیدی همون یه گل رو فقط زد ......استقلال باخت.............

سلام
ممنون که همیشه بهم سر میزنی
بازم میگم غصه نخور که این دفعه رو پیروزی برد دفعه بعد نوبت ماست دوباره دفعه بعد پیروزی دفعه بعد ما.به خودشون گفتن مساوی دیگه کهنه شده روشمون رو عوض میکنیم.
مگه ندیدی احمدی نژاد ۴ ماه قبل گفت من خودم نماد تغییرم این دوره دوره تغییره.بازی قبلی هنوز سرگرم جمع کردن مردم بودن از تو خیابونا وقت نکردن بخشنامه رو بدن به تربیت بدنی این شد که از الآن اجرا میشه.

آدم فضائی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 22:34 http://www.google.com

سلام گلو خوبه دوستت دارم

واقعا که فضایی هستی آدرس گوگل رو واسه چی میذاری؟؟؟
اگه منظورت از گلو گله هست گلی از خودته

شغال جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:05

سلام منم شغال الا ن پاشو بیا وبلاگم اپم بعدش ادرس جدید وبلاگم هست هر هفته پنج شنبه ها خودت بیا به بقیه هم یگو ادرس جدید ممنونم

www.boylove.blogsky.com

www.jimmy.blogfa.com

سلام
چشششششششششششششششششششششششششششششششششششششم

ارسلان جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:41 http://11arsi.blogfa.com

سلام دوست خوبم خوبی ؟؟؟
پاشو بیا به وبم که یه داستان کوتاه دیگه در انتظارت نشسته !!!
ارسلان دلگرم حظور گرم شما در وب خود خواهد بود .
اومدیا !!!
فعلا

سلام.ممنون
حتما میام
خوب دیگه میام
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد