ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

با بچه ها در نیفتید...

_ سلام._ هیچوقت با منطق بچه ها در نیفتید،‏چون جوابی براش نخواهید  داشت و حریف نمیشید، چون منطقشون در عین سادگی، دقیق و درسته.
_ پسرکوچولو با معلمش درباره ی نهنگها بحث میکرد،‏ معلم گفت از نظر فیزیکی غیر ممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،‏زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم الجثه ای است، اما حلق بسیار کوچکی دارد،پسر کوچولو پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله ی یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانی شده بود، تکرار کرد که نهنگ نمیتواند آدم را ببلعد،‏این از نظر فیزیکی غیر ممکن است،‏ پسرکوچولو گفت: بسیار خب، پس من وقتی که به بهشت رفتم، از حضرت یونس میپرسم که چطور این اتفاق افتاد، معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چی؟ پسرکوچولو با خونسردی نگاهی به معلم انداخت و گفت: در اون صورت، شما ازش بپرسید. 

 

حقته آقا معلم تا تو باشی با بچه ها در نیفتی

 

داداشی های گلم ادامه مطلب رو فراموش نکنیدا......اگه نرید پشیمون میشید

حتما سر بزنید

نظر هم که یادتون نمیره.....

=========================================================

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های

 

 زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و

 

تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به

 

 حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل

 

 پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت  زده است.

 

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی

 

گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند

 

چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش

 

نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ

 

شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.

 

او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند.

 

پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری

 

 تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل

 

ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

 

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

 

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.

 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.

 

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه

 

سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم

 

همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم

 

ندارد.او حوصله مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

 

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد .

 

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

 

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو

 

دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن

 

داستان های قشنگ وجود ندارد...    

خدایا ما را از شر تمام دروغگویان راحت کن 

چند وقت پیش روزنامه کیهان که واقعا در دروغ پردازی استاده و فروشش از ۱۰ درصد هم کمتره در کیهان بچه ها یه دروغ هایی از سیاست رو تحویل بچه ها داده بود که واقعا ناراحت شدم

آخه دیگه با بچه ها چیکار دارید  چی میخواین از این فرشته ها که اونا رو هم میخواین وارد دنیای کثیفتون کنید واقعا براتون متاسفم 

 

  

 

  

   

 

 

 

  

 

 

نظرات 46 + ارسال نظر
داریوش شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 http://dariush1.blogfa.com

سلام رفیق
حکایت جالبی بود دوست عزیز
راستی عکسها هم خوب بود
موفق و پیروز باشی
بای

سلام داریوش
ممنون
منم برات آرزوی موفقیت میکنم
بای

نشگون شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 13:18 http://iloveboys.blogsky.com/

سلام
جالب بود
همیشه از آپ هات خوشم اومده
موفق باشی

سلام
ممنون
این نظر لطفته داداشی

محمد سینا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 13:22 http://mohamadarnold.blogfa.com

سلام اریایم
وای پسر عجب داستان زیبایی بود
حالا میتونه نهنگ ادمو ببلعه یا نه
خلاصه ما هم باید از حضرت یونس بپرسیم

خوب ممنونم که خبرم کردی اریا جونم
عکسای توپی ام بود
یا علی بابای

سلام
دست نویسندش درد نکنه
نمیدونم!!!میخوای بریم دریا امتحان کنیم؟؟؟؟

از تو هم ممنون که سر زدی
بای

احسان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:35 http://www.aceboy.blogfa.com

سلام ایول بابا


دمت گررررررررمممممممممممم

و بازم

خدایا ما را از شر تمام دروغگویان راحت کن

دعای بسیار توهپی بود :*

سلام ما مخلصیم ما چاکریم(لات بودن حال کردی؟؟)

انشاا.... که از شر تمام دروغگویان راحت شیم
ممنون

مهسا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:21 http://kolbeiedelam

سلام وبلاگتون خیلی زیباس مطالب و تو غالب طنز قشنگ میگی موفق باشی

سلام
ممنون که سر زدید
امیدوارم بازم اینجا بیاین

مهرداد شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:02 http://www.reza-0708.blogfa.com

سلام.تولدتون مبارک.ممنون که بهم سر زدی.بای

سلام
تولدم مبارک؟؟؟؟!!!!!!
اشتباهی نیمدی؟؟؟یا شاید هم خیلی عقبی...تولدم سه هفته قبل بود
به هر حال ممنون که سر زدی

ارسلان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:01 http://11arsi.blogfa.com

سلام آریا جون شما همیشه کارت بیسته
اون داستان اولت که بسیار زیبا بود
واین طنزی که نوشته بودی من اولین بار بود میدیدم تو بچه ها کسی بتونه حرف منطقی (سیاسی) با زبان طنز بزنه
واقعا زیبا بود
منم ارزو دارم زمین از دست این دروغ گو های لعنتی و جیب خویش پر کن خلاص بشه
اما در مورد اون موضوع که رضا گفته بود
بنظرم الان که اوضاع خوبه و با هم ردیف شدن پس ما آتیش زیر خاکستر نشیم بهتره
دوستت دارم چون دوست خوبمی
فعلا

سلام ارسلان جون....ما بیست بودن رو از شما یاد گرفتیم
نظر لطفته داداشی
منم امیدوارم تمام دروغ گویان و ریاکاران و ظالمان هرچه زودتر به سزای اعمالشون برسن
یه چیزی هم بدون که تمامی داستان هایی که اینجا نوشته میشه از خودم نیستا

منم دوست دارم داداشی گلم.....یه دنیا
بای

اشکان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:31 http://bigharar-boy.blogfa.com

سلام جیگرررررر

واقعا قشنگ بود هم داستان اولی که خداییش کل کل با بچه ها حال میده

هم این طنز دومی که عالی بود
واقعا چه دورانی شده خودشون می بافن بعد خودشونم براش معرکه میگیرن
میدونی که چی میگم جریان امروز رو میگم همه جمع شدن دور هم دروغ خودشونو باور کردن
ای روزگار...

ممنون
فیلا

سلام داداشی من

ممنون
کاملا باهات موافقم اشکان جون
چشم به آینده داشته باش

از تو هم ممنون که پیشم اومدی
بای

پدرام،پیمان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 18:36 http://boy0711.blogfa.com/

سلام آریا جون
خیلی دلمون برات تنگ شده بود
یه سر بیا گلم
بگو چه کار کنیم

ممنون

سلام دوستای گلم
من بیشتر
باشه حتما
اونم باشه

sailor شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:24 http://ghome-loot2.blogfa.com/

سلام
منظورتونو درباره حرص خوردن نفهمیدم؟
تذکر بنده برای همه هستش حالا میتونه چهارتا بچه به قول شما باشه یا بالا دست ها و هرکی که ادعای دین مداری میکنه.
این که بنده نیومدم به وبلاگتون سر بزنم نباید عدم احترام تفسیرش کنی که اصلا چنین نیتی ندارم .
شما در مورد لینک کردن من خود مخطارید بنده هیچ وقت شما را اجبار نکردم.

سلام
میگم شما چرا از تکرار حادثه قوم لوط به چارتا نوجوون هشدار میدی؟؟؟
برو به اون بزرگانی بگو که در زندانها حوادثی به مراتب بدتر ازقوم لوط رقم زدند
وقتی بزرگان(مثلا بزرگان) اینجوریان از چارتا نوجوون چه انتظاری میشه داشت؟؟؟؟
حالا نیومدنتون جدا...تایید نکردن نظرات من چرا؟؟؟
به هر حال من از کسی به دل نمیگیریم...
ممنون که بهم سر زدی

مهرداد شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 20:31 http://eshghe-penhon.blogfa.com

سلامم.خیلی باهال بود ..کلی خندیدم...
برم واسه رفیقام تعریف کنم...
ولی یه گلایه..ما امدید وب ولی مطمئنم اصلا مطلب نخوندید...من کمک میخوام ولی شما...
خدانگهدار...

سلام.........................
بدو برو تا یادت نرفته
یعنی چی نخوندم؟؟؟چون در مورد مطالبت حرفی نزدم یعنی نخوندم؟؟؟؟
من هر وقت که بیام بهت خبر بدم که آپ کردم مطالبت رو هم میخونم اگه شما مارو از آپاتون خبر بدین چشم همیشه و هرروز اونجا تلپیم
بابای

کوروش شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 21:56

سلاااااااااااااام اریا خوبی

خسته نباشی

سلاااااااااااااام کوروش...ممنون

بازم ممنون

کوروش شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:05

سلااااااااااااااااااااااام[گل]

اپم اپ [گل]

سلاااااااااااااااااااام

الآنه میام
خودت گلی داداشی

مزاحم کوچولو شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:32 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،
آریا جان داداش خوبم

کارت رو تحسین می کنم عزیز
نمی دونم که چی بگم که هیچ کس به نظرم خورده نگیرد

ما همانهایی هستیم که با شوق بی کران کتابهایمان را برای سال نو جلد می گرفتیم و هر وقت که می خواستیم یادی از مدرسه کنیم ، لای کتاب نو خود را بو می کشیدیم و با شوقی وصف نا پذیر می خندیدیم
ما زنگ ورزش داشتیم و هنر
ما با جوهر دوات خو گرفته بودیم و لای ناخن انگشتانمان همیشه چرکهای پاک کن بود و کلی ضربه های ترکه .

آریا جون ما تموم شدیم
بچه های امروز چیزی برای حال کردن ندارند
همه آنها را با مشتی دروغ و ریا گول زدند و بی آنکه بدانند مدتهاست که در پی نخود سیاه قصه مادر بزرگ فرستادند .

ممنونم آریا جون
در من جرقه ای ایجاد کردی و منو به اون زمون دوست داشتنی کشوندی
یادم آوردی که می شه با گذشته هم زنده شد
یه آپ می کنم که موضوعش با گذشته خودمون گره بخوره و ممنونم ازت از اینکه این شور و شوق رو در من زنده کردی

داداش امیدوارم که خدا دلت رو شاد کنه
می بوسمت عزیز .... هزار بار

موفق باشی و پایدار

بای

سلام مرتضی
واقعا ممنون.نظر لطقته.واقعا من هم دلم برای بچه های امروزی میسوزه از همین دروغ هایی که تحویلشون میدن.از این فیلم ها و کارتون های واقعا مسخره ای که واسشون پخش میکنن.واقعا دلم میسوزه

بازم ممنون داداشی گلم....منم از همین فاصله دور می بوسمت

منم واست آرزوی موفقیت دارم

بای

پرهام یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 http://www.parham-boys.blogsky.com

سلام آقای آریا. داستاناتون قشنگه.خیلی خوب بلد هستید که بنویسید. منم دوست دارم نویسنده بشم.عکسای خوبی بودن.بای

سلام آقا پرهام.ممنون دوست عزیز.البته اینو هم بدون که همه ی داستا نهای این وب رو خودم نمینویسم.امیدوارم بتونی به همه ی آرزوهات برسی کاری هم نداره فقط یه کم اراده.اونقدر بنویس خط بزن پاره کن تا بتونی نوشته های خوبی بنویسی.همین.ممنون که سر زدی.بای

عاشق یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 http://boyish-off.blogfa.com

مرسی داداشی گل

ممنون که سر زدی دوست عزیز

متهم یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:05

آقا آریا سلام .
خیلی ارادتمندیما!!!!!
آپ جذابی بود مطالبتون قشنگ وخواندنی و عکساتون زیبا ودیدنی.
دستت درد نکنه عزیزم.
دوستدار شما ...............
بای

سلام دوست عزیز
ما بیشتر!!!!
ممنون
منم شما رو دوست دارم چون به ما سر میزنی و از این مطالب و دنیای بچه ها خوشت میاد
بای

محمد مهدی م م ل یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 http://www.mahdi-koholo.blogfa.com

سلام ممنون که بهم سر زدی واقعن نمیشه دنیای کودکان رو به راهتی فهمید
من خیلی با مهدی کوچولو صمیمی هستم بعضی موقعه ها یک حرفهای کودکانه اما بزرگ میزنه که من چند لحضه سکوت میکنم و نمیتونم جواب بدم و سرمو میخارونم بازم ممنون که به من سر زدی به امید دیدار

سلام.......آره درسته
امیدوارم بازم پیش ما بیای
از شما هم ممنون که بهمون سر میزنی

کوروش یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:56

بوووووووووووووووووووس

بوووووووووووووووووووس


بووووووووووووووووووس

خیلی گلی مراقب خودت باش

این بوس هم تقدیم به تو داداشی:
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

شما گلی همه رو گل میبینی

امین یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:28 http://www.aminkhoshkel.blogfa.com

سلام پسر

ببخش اگه دیر اومدم خیلی گرفتارم

و راست میگی :

هیچ وقت با بچه ها در نیفت

و عجب عکسهای زیبایی دوست دارم

kisssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

سلام داداشی

داداشی همین که بهم سر زذی هم ممنون
منم تو رو دوست دارم

شیما یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:34 http://www.shimanarges.blogfa.com

سلام مطلبت خیلییییییییییییییییییی قشنگ بود داش اریا.بازم پیش ما بیا
من با اون قسمت اخر مطلبت خیلی حال کردم دمت گرم.
بای.

سلام.ممنون.باشه حتما بهت سر میزنم.بای

هومن دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:21

سلام... من هومن 15 ساله هستم... عاشق دبیر فیزیک مدرسمون هستم که یه مرد 60ساله است...... الآن دو ساله شب و روز به فکرشم..... آیا ممکنه روزی به هم برسیم؟؟؟؟ حد اقل در اون دنیا؟؟؟؟؟ اینها رو بهتون گفتم که بدونید حسرت به دل هایی حتی بدتر از شما هم هستند... (خودمو میگم) .... به هر حال این عشق توی قلبم جاودانه میمونه ....... تقدیم به دبیرمون: "بگو چی صدات کنم؟ نرو بزار نگات کنم... دلم میخواد دلم میخواد جونمو فدات کنم.... بیا که از حریر دل فرشی زیر پات کنم"
تقدیم به شما وبلاگ نویس عزیز:
"آره تو محشری ازهمه سری....."

سلام.خیلی خوشحالم از اینکه بهم سر زدی.عاشق دبیر فیزیک؟؟؟؟؟ یه مرد ۶۰ ساله؟؟؟؟؟ چه جوری دلت رفته پیش اون؟؟؟؟ نکنه هوات رو زیاد داره؟؟؟؟؟
به هر حال ممنون دوست عزیز که به این وب سر زدی.

داریوش دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 http://dariush1.blogfa.com

سلام
خسته نباشی رفیق
خواستم بگم که آپم اگه بیای خوشحال میشم
فعلا خداحافظ

سلام
ممنون
باشه حتما میام
خداحافظ

هومن دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:25

سلام.... ممنون که جواب دادی.... چرا تعجب کردی؟؟؟؟ عشق که پیر و جوون سرش نمیشه............ اتفاقا" هوامو زیاد نداره البته باهام بد هم نیست ولی من در حسرت یک لحظه کنارش بودن هستم.... نمیدونی دفعه ی اول که باهاش صحبت کردم (یعنی درس رو ازم پرسید) چقدر خوشحال بودم.... فکر کنم بهترین روز زندگیم بود....اگه دوست داشتی ماجرای ما رو بیشتر بدونی و حوصله خوندنشو داشتی بگو تا بنویسم...... امیدوارم موفق و پیروز باشی
تابعد.......

سلام.....خواهش میکنم.....فکر کنم هر کس دیگه ای هم بود تعجب میکرد.....شاید شما هم یه آدمی باشی متفاوت....اینم خوبه که میتونی عشق به هرکسی رو توی دلت جاکنی.......پس اینجوریا که معلومه هرروز واسه ی ساعت فیزیک بی قراری میکنی و همیشه هم دوست داری ازت سوال بپرسه و هیچوقت از نیومدنش خوشحال نمیشی بر خلاف سایر بچه ها...... خوشحال میشم داستانت رو بشنوم دوست عزیز..من برات آرزوی موفقیت میکنم

جه فرقی میکنه ..... دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:24

دوست عزیز ...... کاش این دروغ هم راست باشه ......... شما ...من ....تو خواننده ..... در طول روز چه دروغهایی که نمیگیم ..... بعد منع دیگران میکنیم ...... دوست عزیز مشکل کیهانه بجه ها نیست ....ریشه فرهنگی مردم مشکل داره .... اگه فقط یه روزنامه بود که مشکل حل شده بود ...اعتماد...واعتمادهای بیشماری هستند که از ریشه کذب دارند ..... و تجاوز به بچه ها حرف شده بود .... چند نفر بی ال هستند که وب هم دارند اما ............. پس همه جا هست فقط بسنده به زندان . ....... ندونید ....مدرسه ...محیط کار ... دانشگاه .... حوزه .... و حتی سایتهای بی ال هم میتوان متجاوز باشند......پس با مطلب شما فقط میشه گفت ...کاش این دروغ ..هم راست باشه

اینجا وب سیاسی نیست پس خواهشا ازتون میخوام این حرفا رو دیگه اینجا نزنین اگه خواستی جواب بدی در بخش تماس با من نظر بذار......
من نگفتم من و امثال من دروغ نمیگیم همه میگیم اما اینکه در مجله ی بچه ها حرف از سیاست بزنیم با یه مشت دروغ کار درستی نیست اصلا بچه ها رو به سیاست چه؟؟؟
اگه اعتماد وحیات نو و امثال آن کذب بودند جزو پرفروش ترین روزنامه های ایران نبودند آنهم با قیمت ۵۰۰ تومان اما روزنامه هایی ۵۰ تومانی و ۱۰۰ تومانی هستند که هرگاه به دکه ها سر بزنی هنوز هم انبوهی از اونا روی هم جمع شده
روزنامه هایی دروغ مینویسن که اگه به شماره های چند ماه قبل آنها رجوع کنی میبینی که هیچکدام از حرفایشان تحقق پیدا نکرده
میتونی حرفم رو باور نکنی اما خودت برو و به هر دکه ای که دوست داری سر بزن و سوال کن که پرفروش ترین و کم فروش ترین روزنامه ها چه روزنامه هایی هستند.
دیگه هم در بخش نظرات حرف سیاسی نذار که پاک میکنم.بخش تماس با من

چه فرقی میکنه دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:34

مرگ بر وطن فروش مزدور ..... وطن فروش ...ناموس فروش میشه خوشحالم که امارت گوهی شده به همین زودیکه بگا بری ..... شمارتم که .........

ادب را از که آموختی؟؟از بی ادبان؟؟؟
من قصد جواب دادن به شما را ندارم...شما فردی احساساتی هستی که با چند دروغ که از رسانه ی مثلا ملی و۲۰:۳۰ پخش میشه جو گیر میشی
اندکی صبر...سحر نزدیک است
دیگه هم حرف سیاسی اینجا زده نشه
ممنون

هومن دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:52

بازم سلام ببخشید اینقدر مزاحم میشم.... ولی هیچ جا رو نداشتم که احساسم رو بیان کنم .... فردا فیزیک داریم .... عشقم رو خواهم دید... نمیدونم چرا شدیدا" دلم گرفته.... فقط اومدم این شعرو بهششون تقدیم کنم:
" یک چشم من اندر غم دلدار گریست چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم گفتم نگریستی نباید نگریست

گفتم نگریستی نباید نگریییییییییییییییییست

سلام اینجا وب خودته هر وقت دوست داشتی میتونی بیای پیشم خوشحال میشم.....امیدوارم فردا از اون روزای خوب باشه برات داداشی

شعرت هم خیلی قشنگ بود

شاهین کوچولو دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:31 http://www.shahen22.blogfa.com

سلام عالی بوووووووووووووووووووووود
بووووووووووووووووووووووووووووس.

سلام ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووون
اینم بوسم تقدیم به تو:
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

کوروش دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 20:27

اینقدر خدا خدا کردی جوابتو نمیده
شاید اصلا قسمت تو نبوده
شاید نمیشه که تو مال اون شی
شاید یکی دیگرو دوس داره و اون نباشی
شاید اونم واسه یکی دیگه خدا خدا میکنه
تو نیستی اون پس چرا این دعا نمیگیره؟
شاید که ما نیمه هم نباشیم
شاید تو قسمتامون اینه که از هم جداشیم
شاید دیگه بهتر تونخونی
از اون واسه خدا باهر زبونی
تو حرفتو زدی امابازم رفت
پس بهتره دیگه منتظرش نمونی
حتی جواب نامتو نمیده
شاید میخواد بدونی تو واسش چی بودی/..
واسش تو مینوشتی و نمیخوند
میگذشت از رو هر شعر تو نمیموند
بهتر تو هم دیگه نمونی
دل بکنی بری یه کنج. تو یه زندونی
اینقده اونجا بمونی تا ابد
دل به یه بی وفا ندی بی خبر..

خیلی قشنگ بود
ممنون

محمد سینا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 20:52 http://mohamadarnold.blogfa.com

سلام اریایم
من اپم اپ اپ
یا علی بابای

سلام داداشی
الآنه میام
بای

کوروش دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:31

مدادهای رنگی ات را بردار تا باهم نقاشی کنیم.طرحی را بکشیم که نشان از وجود بی مهر تو باشد.بگو چه رنگی سازگار با آن است؟سیاه سفید آبی یا زرد دل مثل سنگت را به چه صورت رنگ کنم که کسی پی به تهی بودن آن نبرد چشمان پر از فریبت را چه رنگی بکنم تا گیرائیه پوشالی اش از بین برود کاش می شد
لب هایت را از نقاشیمان پاک کنیم تا دیگر حرف های از زیبای دروغین خبری نباشد
کاش میشد عشقت را با رنگ سیاه به روی کاغذ بیارم چون این بار دوست دارم همه ببینند در وجود ماسک عشقی که به صورتت زدی یک نگاه تاریک وتار داری که نمایان نیست ولی امروز من در کابوس تنهایی خود تو را با آن به روشنی دیدم .

دستت درد نکنه منظورت من بودم؟؟

ارسلان سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 http://11arsi.blogfa.com

سلام آریا جون دلم واست تنگ شده بود دیدم داره دیر میشه
یه آپ کوچولو کردم
با موضوع (قلب بشر)
اگه بیای ممنون میشم
فعلا

سلام ارسلان جون.منم دلت واست تنگ شده بود داداشی
الآن میام پیشت
بای

هومن سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:29

سلام... بازم مزاحم همیشگی هستم در خدمتتون....
اومدم چند تا جریان امروزم رو بگم.... صبح زنگ اول فیزیک داشتیم.... من دیر رسیدم حدود ساعت 8:10 ... و وقتی رسیدم دبیر فیزیکمون کلاس بود مشغول تدریس... خیلی بد شد من دیر رسیدم... در زدم اجازه گرفتم سری تکون دا و لبخند زد منم نشستم...... وسط زنگ بعضی از بچه ها که آزمون شرکت کرده بودن رفتن امتحان بدن و ما اندکی از بچه ها موندیم و دبیر عزیز.... خلاصه خیلی عالی بود دبیرمون گفت چون اونا رفتن درس نمیدیم... در نتیجه تا آخر زنگ با بچه ها صحبت کرد مثلا" در مورد رشته ها و دانشگاه و ..... در آخر زنگ خورد و ساعات به اون قشنگی تموم شد... اما وقتی دبیرمون داشت میرفت بیرون جلوی صندلی من ایستاد و دقیقا" زل زد به من انگار که میخواست چیزی بگه ولی بچه ها اومدن هل دادن و همدیگرو گم کردیم.... یعنی جریان چی بوده؟؟؟ شدیدا" در فکرم... زنگ بعد هم وقتی داشت از جلوی در کلاسمون رد میشد توی کلاس رو نگاه کرد و شدیدا" خندید (آخه خیلی هم خوش اخلاقه)..... به هر حال امروزم به پایان رسید با خاطره ای خوب (میبینی چقدر قانعم؟؟؟ به همین جریانات کوچک میگم عالی....).....

راستی گفتی بر عکس بچه ها هستم و عاشق زنگ فیزیک دقیقا" درسته! یه بار دبیرمون گفت ماشینم خرابه با آژانس اومدم بچه ها سریع گفتن: خب نمیومدین دیگه چرا اومدین آخه؟؟؟
دبیرمون گفت: نیام؟؟؟ من 1 روز شما رو نبینم میمیرم.... (جالبه نه؟)
به هر صورت تا حدودی هم باعث خوشحالی من شد......

اما ببخش که وقتتونو گرفتم و محیط وبلاگ قشنگتونو اشغال کردم...
بازم امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون پیروز و موفق و خوشبخت باشید...
تا بعد.............

سلام....نه هومن این چه حرفیه هروقت دوست داشتی پیشم بیا خوشحال میشم
مثل اینکه امروز نگاه ها و لبخند های دبیرتون بهت روز خوبی واست رقم زده......امیدوارم همیشه هر روزت قشنگ تر از روز قبل باشه و برات آرزوی موفقیت میکنم.
خدانگهدار...........

کوروش سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 21:34

سلاااااااااااااام چطوری؟[تعجب]

اقا اپم [خجالت]

بیا که خوش میگذره [بوسه]

اپـــــــــــــــــــم اپ[گل]

سلااااااااااااااااام......خوبم داداشی.تو چطوری؟

الآنه میامش

مریم چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 http://maryampardis.blogfa.com

salam khubi ?
kheli ghalebe webet ghashange


va khateratet


b manam sar bezani khoshhal misham

movazebe khodet bash

bye

salam.....mamnoon.

bazam mamnoon

chashm hatman pishet miam
to ham movazeb khodet bash.
by

مهرداد چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:50 http://eshghe-penhon.blogfa.com

مهرداد...بیا اپ جدید کردم...
حتما بیا و همه ی مطالبم رو سیو کنو بدن بخونشون..
خدانگهدار..

چشم
حتما میام
خدانگهدار

مهرداد چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:51 http://eshghe-penhon.blogfa.com

ببخشید ..منظورم اینه که بعدا بخونشون...

گرفتمش

چه فرقی میکنه چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 21:34

دوست عزیزی که با این عنوان و بجای بنده مطلبی رو نوشتند بگم این درست نیست من همیشه ادمی میانه رو هستم و با تدرویی مخالفم هر چند اعتقاداتی دارم و اصولی است اما این کار شما درست نبوده .....

کدوم کار من درست نبوده.....نمیدونم شما واقعا کدوم طرف هستید اما خدا کنه پشت کسانی نباشید که دیروز امام را قبول نداشتند و امروز کاسه داغ تر از آش شده اند همین.به فکر آخرت خود باشید.

کوروش پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 18:36

می دونی ؟ یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو...یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق بلدی که ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی ..... من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگای سفید نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آآخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی ... من شلوارک پامه دستمو می زارم رو زانوم من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپمو.....خون ازش میاد خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است نمی بینی ..... تو بغلم کردی می بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی که گرم بشم می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی............ نفسش گرفت.. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟ می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آرومه آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ... گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیااااا بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی گریه نکن دیگه خب دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش خب ؟ من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره من مر دم ... ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟؟؟؟

بابا ایول
خیلی قشنگ بود خیلی خیلی
ممنون

پژوهه فراماسون پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 20:21

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن ایام محرم حسینی
سران فتنه در آستانه فرار و خروج از کشور!
افشاء گوشه ای از اسناد فراماسون بودن فرقه سبز!
نمادهای فراماسونی در اطلاعیه محرم فرقه سبز!
آشکار شدن دلیل حمایتهای بی دریغ استکبار از سران فتنه!
هشدار مقام معظم رهبری(مدظله) به خطر نابودی انقلاب توسط شاه سلطان حسین ها یا عضوی از فراماسونری(دجال آخرالزمان)؟؟!!!
آَشکار شدن دلایل صدورسلسله بیانیه های اغتشاش زا ، فحشنامه بسیج و.... توسط موسوی!
موسوی ! مهره سوخته فراماسونها!
اینک که به فرموده ریاست محترم قوه قضائیه پرونده سنگین سران فتنه در دادگاه عدل اسلامی در جریان است و به زودی به نتیجه می رسد ، سران فتنه در ترس و اضطراب به سر می برند. ما گروهی از وبلاگ نویسان انقلابی از نیروهای امنیتی به جد خواستاریم با حفظ هوشیاری خود ، مانع از فرار و خروج سران فتنه از کشور شوند. بدیهی است که در بازرسی لانه های جاسوسی سران فتنه اسناد کامل عضویت فراماسونها و ارتباط آنها با استکبار آشکار خواهد شد. شما هم با انتشار این مطلب به موج «تسخیر کانون فتنه» بپیوندید.
اینک این مطلب در:
خبرنامه دانشجویان ایران :
http://www.iusnews.ir/news/41-3/4944-1388-09-25-12-14-42.html
وبلاگ ظهور بسیار نزدیک است :
http://www.u313.blogfa.com/post-106.aspx
وبلاک آخرالزمان و ظهور مهدی موعود عج
http://www.apocalypse.blogfa.com/post-148.aspx
سایت وعده صادق :
http://www.alvadossadegh.com/fa/new-news/54-1388-05-21-17-58-34/934-1388-09-25-21-24-35.html
وبلاگ یهود پژوه :
http://jew.blogfa.com/post-107.aspx

نه بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جون من این دفعه رو کوتاه بیاید.جون من...........

ارسلان جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 http://11arsi.blogfa.com

سلام طبق قولی که داده بودم
آپم
باموضوع (محرم و عزادارحقیقی)
خوشحال میشم اگه بیای

سلام
باشه حتما میام
منتظرم باش

داریوش جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:14 http://dariush1.blogfa.com

سلام
آپم اگه میتونی بیا
نظر هم یادت نره

سلام
باشه حتما میام
اونم چشم

کوروش جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:53

سلاااااااااااااااام چطورررری؟ [تعجب]

سلام بر حسین و اربعینش... سلام بر اربعین و زائرانش!
سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان، عشق بردند و به مویه نشستند. به شوق زیارت صحن و سرای جان فزایت، اربعین شهادتت را به سوگ می نشینیم، یا حسین!

اپــــــــــــــــم [گل]

سلاااااااااااااااام.خوبم داداشی.

از من هم سلام به ماه محرم....ماه پیروزی حق بر باطل
یاحسین!

چشم بهت سر میزنم.

اسمیت شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 00:02

سلام
اگر کسی اهل دوستی هست لطفا پیام بده
مرسی
smith.alone@yahoo.com

دوستی مجازی؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:14

دزد!

خیلی ممنون!!!!!!!!

سهیل پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:24

نمیدونم چی گفتی چون مطالبت و ندیدم.......ولی امیدوارم دوست داشتن بسر هارو با هم جنس بازی قاطی نکنین..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد